کوروش پسر آفتاب

بادکنک

برای فرزندم بیشتر از هر اسباب‌بازی دیگه‌ای  بادکنک می‌خرم. بازی با بادکنک خیلی چیزا رو به بچه یاد می ده. بهش یاد می ده که باید بزرگ باشه اما سبک، تا بتونه بالاتر بره. بهش یاد می ده که چیزای دوست داشتنی می‌تونن توی یه لحظه، حتی بدون هیچ دلیلی و بدون هیچ مقصری از بین برن، پس نباید زیاد بهشون وابسته بشه... و مهم‌تر از همه بهش یاد می ده که وقتی چیزی رو دوست داره نباید اون قدر بهش نزدیک بشه و بهش فشار بیاره که راه نفس کشیدنش رو ببنده، چون ممکنه برای همیشه از دستش بده.   ...
17 دی 1390

خوش آمدگویی پدر به پسر!

به سلول انفرادی دنیا خوش آمدی ...! نمی دانم جرمت چه بوده و چقدر برایت حبس بریده اند ولی هول نکن ...! به همه چیز اینجا عادت می کنی ... مردمان این بند دروغ را جای آب می خورند و نان را جای عشق ...!! گریه کن ...! تا فرصت داری گریه کن .... در قانون اینجا مرد نباید گریه کند... مرد باید مرد باشد و دلش سنگ وگرنه همه به او می خندندد.... تا فرصت داری آغوش بگیر و آرام باش .... اینجا آغوش ممنوع است ولی تا بخواهی رختخواب هایی است از جنس آهن و سنگ برای خوابیدن و دل نبستن ....!! اینجا گنجشک را جای قناری معامله می کنندو هوس را جای عشق .... چه بگویم ...؟به بد دنیایی پا گذاشته ای ..... گریه کن پسر .... تا می توانی گریه کن و فری...
30 آبان 1390

کوروش گلم سلام

امروز تو دقیقا هفت ماهه شدی.یعنی سی هفته است که توی شکم من هستی و حس قشنگ مامان بودن رو بهم دادی. توی این هفت ماه خیلی به این فکر بودم که برات وبلاگ درست کنم و از احساسم و تغییراتت بنویسم،اما راستش رو بخوای شروع کردن برام سخت بود.دوست داشتم اولین مطلبی که برات مینویسم خالی از غم و پر از شادی باشه.خدا رو شکر حالا که دارم مینویسم خیلی خوشحالم.توی این هفت ماه اتفاقات خوب و بد زیادی افتاد و من و تو و بابا مسعود سختی های زیادی کشیدیم.نمیدونم از اینهمه نگرانی کدومهاش منطقی بود؟ اما همش به خاطر سلامتی تو بود.امیدوارم که زیاد اذیتت نکرده باشم.بزرگتر که شدی اگر دوست داشتی از این دوران بیشتر برات تعریف میکنم. راستی دیروز خیلی کارهای بامزه انج...
27 آبان 1390
1